شکار پروانههانویسنده: علیرضا عطاراناین کتاب را ببینیدخریددر مقدمه این کتاب میخوانیم: «در زندگی اصلا «پول و مادیات برایم مهم نبودند. هیچ وقت عاشق نشدم، و هرگز به زنی دلبسته نشدم. گرچه اعتراف میکنم زنم را دوست دارم، اما ...
شکار پروانههانویسنده: علیرضا عطاراناین کتاب را ببینیدخریددر مقدمه این کتاب میخوانیم: «در زندگی اصلا «پول و مادیات برایم مهم نبودند. هیچ وقت عاشق نشدم، و هرگز به زنی دلبسته نشدم. گرچه اعتراف میکنم زنم را دوست دارم، اما ...
مهرشید متولیمترجم متولد: 1333 ایران نظرات شما آثار این نویسنده در ناکجا خانهاي در دشتخریدنویسنده: ای ال داکتروفمترجم: مهرشید متولیاین کتاب را ببینیدماما گفت قرار است از آن به بعد برادرزادهاش باشم و به او بگويم عمه دورا. گفت سرنوشتمان بسته به اين است كه او پسري هجدهساله كه به نظر بزرگتر و بيستساله ميآيد، نداشته باشد. گفت بگو عمه دورا. گفتم. راضي نشد. دوباره مجبورم كرد چند بار بگويم. گفت بايد يك جوري بگويم كه يعني باورم شده كه او از وقتي برادر بيوهاش هوراس مرده، مرا ... نظرات شمابرای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید : - ورود - عضویتنظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد. با تشکر
مهرشید متولیمترجم متولد: 1333 ایران نظرات شما آثار این نویسنده در ناکجا خانهاي در دشتخریدنویسنده: ای ال داکتروفمترجم: مهرشید متولیاین کتاب را ببینیدماما گفت قرار است از آن به بعد برادرزادهاش باشم و به او بگويم عمه دورا. گفت سرنوشتمان بسته به اين است كه او پسري هجدهساله كه به نظر بزرگتر و بيستساله ميآيد، نداشته باشد. گفت بگو عمه دورا. گفتم. راضي نشد. دوباره مجبورم كرد چند بار بگويم. گفت بايد يك جوري بگويم كه يعني باورم شده كه او از وقتي برادر بيوهاش هوراس مرده، مرا ... نظرات شمابرای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید : - ورود - عضویتنظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد. با تشکر
خانهاي در دشتخریدنویسنده: ای ال داکتروفمترجم: مهرشید متولیاین کتاب را ببینیدماما گفت قرار است از آن به بعد برادرزادهاش باشم و به او بگويم عمه دورا. گفت سرنوشتمان بسته به اين است كه او پسري هجدهساله كه به نظر بزرگتر و بيستساله ميآيد، نداشته باشد. گفت بگو عمه دورا. گفتم. راضي نشد. دوباره مجبورم كرد چند بار بگويم. گفت بايد يك جوري بگويم كه يعني باورم شده كه او از وقتي برادر بيوهاش هوراس مرده، مرا ...
خانهاي در دشتخریدنویسنده: ای ال داکتروفمترجم: مهرشید متولیاین کتاب را ببینیدماما گفت قرار است از آن به بعد برادرزادهاش باشم و به او بگويم عمه دورا. گفت سرنوشتمان بسته به اين است كه او پسري هجدهساله كه به نظر بزرگتر و بيستساله ميآيد، نداشته باشد. گفت بگو عمه دورا. گفتم. راضي نشد. دوباره مجبورم كرد چند بار بگويم. گفت بايد يك جوري بگويم كه يعني باورم شده كه او از وقتي برادر بيوهاش هوراس مرده، مرا ...
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر