من و بوف کورنویسنده: عباس پژماناین کتاب را ببینیدخریدرمان «من و بوف كور» 9 فصل و يك مقدمه دارد كه نويسنده در آن نكات و صحنههاي "بوف كور" را در قالب يك رمان آورده و به تمام سؤالهايي كه درباره "بوف كور" وجود ...
من و بوف کورنویسنده: عباس پژماناین کتاب را ببینیدخریدرمان «من و بوف كور» 9 فصل و يك مقدمه دارد كه نويسنده در آن نكات و صحنههاي "بوف كور" را در قالب يك رمان آورده و به تمام سؤالهايي كه درباره "بوف كور" وجود ...
فریرز جلال منش نویسنده آثار در ناکجا نظرات شما آثار این نویسنده در ناکجا کبوترهای طلاییخریدنویسنده: فریرز جلال منش این کتاب را ببینیدهیچ راهی نیست. فقط یک پل فرسوده و چوبی. همه میروند. ناخواسته یا خواسته پایش را روی پل میگذارد با ترس و لرز. تختههای نازک چوب که با ریسمان نازکی به هم بسته شده میلرزد. با هر گام ، پل تکان میخورد. همهی تنش میلرزد. سردش شده. دندانهایش به هم میخورد. رهگذران هر لحظه بیشتر و بیشتر میشوند.عجله دارند ... نظرات شمابرای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید : - ورود - عضویتنظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد. با تشکر
فریرز جلال منش نویسنده آثار در ناکجا نظرات شما آثار این نویسنده در ناکجا کبوترهای طلاییخریدنویسنده: فریرز جلال منش این کتاب را ببینیدهیچ راهی نیست. فقط یک پل فرسوده و چوبی. همه میروند. ناخواسته یا خواسته پایش را روی پل میگذارد با ترس و لرز. تختههای نازک چوب که با ریسمان نازکی به هم بسته شده میلرزد. با هر گام ، پل تکان میخورد. همهی تنش میلرزد. سردش شده. دندانهایش به هم میخورد. رهگذران هر لحظه بیشتر و بیشتر میشوند.عجله دارند ... نظرات شمابرای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید : - ورود - عضویتنظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد. با تشکر
کبوترهای طلاییخریدنویسنده: فریرز جلال منش این کتاب را ببینیدهیچ راهی نیست. فقط یک پل فرسوده و چوبی. همه میروند. ناخواسته یا خواسته پایش را روی پل میگذارد با ترس و لرز. تختههای نازک چوب که با ریسمان نازکی به هم بسته شده میلرزد. با هر گام ، پل تکان میخورد. همهی تنش میلرزد. سردش شده. دندانهایش به هم میخورد. رهگذران هر لحظه بیشتر و بیشتر میشوند.عجله دارند ...
کبوترهای طلاییخریدنویسنده: فریرز جلال منش این کتاب را ببینیدهیچ راهی نیست. فقط یک پل فرسوده و چوبی. همه میروند. ناخواسته یا خواسته پایش را روی پل میگذارد با ترس و لرز. تختههای نازک چوب که با ریسمان نازکی به هم بسته شده میلرزد. با هر گام ، پل تکان میخورد. همهی تنش میلرزد. سردش شده. دندانهایش به هم میخورد. رهگذران هر لحظه بیشتر و بیشتر میشوند.عجله دارند ...
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر