من و بوف کورنویسنده: عباس پژماناین کتاب را ببینیدخریدرمان «من و بوف كور» 9 فصل و يك مقدمه دارد كه نويسنده در آن نكات و صحنههاي "بوف كور" را در قالب يك رمان آورده و به تمام سؤالهايي كه درباره "بوف كور" وجود ...
من و بوف کورنویسنده: عباس پژماناین کتاب را ببینیدخریدرمان «من و بوف كور» 9 فصل و يك مقدمه دارد كه نويسنده در آن نكات و صحنههاي "بوف كور" را در قالب يك رمان آورده و به تمام سؤالهايي كه درباره "بوف كور" وجود ...
سیدنوید سيدعلي اكبرنویسنده متولد: 1362 ایرانزندگینامهآثار در ناکجا نظرات شمازندگینامهسيدنويد سيدعلياكبر فارغالتحصيل مرمت آثار تاريخي است. 14ساله بود كه عضو تحريريهي مجلهي عروسك سخنگو شد و از همان زمان با ديگر مطبوعات كودك كار كرد. Tweet آثار این نویسنده در ناکجا ملیکا و گربهاش 1(عروسي گربهي مليكا)خریدنویسنده: سیدنوید سيدعلي اكبر این کتاب را ببینیدتو بگو آقا سيمرغ! مگه من با رستم نبودم؟ سيمرغ از ترس، بال ميزند و ميرود توي هوا. گربه هم ميپرد روي ديوار. مليكا آستينش را ميزند بالا و ميگويد: «كجا در رفتيد، ترسوها! حالا معلوم ميشه كي رستمه!» ملیکا و گربهاش 2(غول دَه كله)خریدنویسنده: سیدنوید سيدعلي اكبر این کتاب را ببینیدببينم آقاكلاغه، تو تا حالا دل هم دزديدي؟ مليكا چون از شب ميترسد قرار ميشود روز بروند دزدي. گربه ميگويد: «آخه مگه روز هم كسي ميخوابه كه ما بريم دلش رو بدزديم؟» كلاغه ميگويد: «من يكيرو ميشناسم كه نويسندهس. شبا بيداره، صبحا ميخوابه.» ملیکا و گربهاش 3(ماشين گربه باک نداره)نویسنده: سیدنوید سيدعلي اكبر به زودی در دسترس شماگربه مداد قرمزش را ميگذارد توي جامدادي و به ماشين قرمز كه كشيده است ميگويد: «خب، حالا كه تمامت كردم ميآم بهم سواري بدي؟ ميخوام برم پيش مليكا پز بدم.» ماشين قرمز با برفپاككنهايش دست ميكشد روي صورتش و ميگويد: «نخير، من به كسي سواري نميدم!» نظرات شمابرای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید : - ورود - عضویتنظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد. با تشکر
سیدنوید سيدعلي اكبرنویسنده متولد: 1362 ایرانزندگینامهآثار در ناکجا نظرات شمازندگینامهسيدنويد سيدعلياكبر فارغالتحصيل مرمت آثار تاريخي است. 14ساله بود كه عضو تحريريهي مجلهي عروسك سخنگو شد و از همان زمان با ديگر مطبوعات كودك كار كرد. Tweet آثار این نویسنده در ناکجا ملیکا و گربهاش 1(عروسي گربهي مليكا)خریدنویسنده: سیدنوید سيدعلي اكبر این کتاب را ببینیدتو بگو آقا سيمرغ! مگه من با رستم نبودم؟ سيمرغ از ترس، بال ميزند و ميرود توي هوا. گربه هم ميپرد روي ديوار. مليكا آستينش را ميزند بالا و ميگويد: «كجا در رفتيد، ترسوها! حالا معلوم ميشه كي رستمه!» ملیکا و گربهاش 2(غول دَه كله)خریدنویسنده: سیدنوید سيدعلي اكبر این کتاب را ببینیدببينم آقاكلاغه، تو تا حالا دل هم دزديدي؟ مليكا چون از شب ميترسد قرار ميشود روز بروند دزدي. گربه ميگويد: «آخه مگه روز هم كسي ميخوابه كه ما بريم دلش رو بدزديم؟» كلاغه ميگويد: «من يكيرو ميشناسم كه نويسندهس. شبا بيداره، صبحا ميخوابه.» ملیکا و گربهاش 3(ماشين گربه باک نداره)نویسنده: سیدنوید سيدعلي اكبر به زودی در دسترس شماگربه مداد قرمزش را ميگذارد توي جامدادي و به ماشين قرمز كه كشيده است ميگويد: «خب، حالا كه تمامت كردم ميآم بهم سواري بدي؟ ميخوام برم پيش مليكا پز بدم.» ماشين قرمز با برفپاككنهايش دست ميكشد روي صورتش و ميگويد: «نخير، من به كسي سواري نميدم!» نظرات شمابرای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید : - ورود - عضویتنظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد. با تشکر
ملیکا و گربهاش 1(عروسي گربهي مليكا)خریدنویسنده: سیدنوید سيدعلي اكبر این کتاب را ببینیدتو بگو آقا سيمرغ! مگه من با رستم نبودم؟ سيمرغ از ترس، بال ميزند و ميرود توي هوا. گربه هم ميپرد روي ديوار. مليكا آستينش را ميزند بالا و ميگويد: «كجا در رفتيد، ترسوها! حالا معلوم ميشه كي رستمه!» ملیکا و گربهاش 2(غول دَه كله)خریدنویسنده: سیدنوید سيدعلي اكبر این کتاب را ببینیدببينم آقاكلاغه، تو تا حالا دل هم دزديدي؟ مليكا چون از شب ميترسد قرار ميشود روز بروند دزدي. گربه ميگويد: «آخه مگه روز هم كسي ميخوابه كه ما بريم دلش رو بدزديم؟» كلاغه ميگويد: «من يكيرو ميشناسم كه نويسندهس. شبا بيداره، صبحا ميخوابه.» ملیکا و گربهاش 3(ماشين گربه باک نداره)نویسنده: سیدنوید سيدعلي اكبر به زودی در دسترس شماگربه مداد قرمزش را ميگذارد توي جامدادي و به ماشين قرمز كه كشيده است ميگويد: «خب، حالا كه تمامت كردم ميآم بهم سواري بدي؟ ميخوام برم پيش مليكا پز بدم.» ماشين قرمز با برفپاككنهايش دست ميكشد روي صورتش و ميگويد: «نخير، من به كسي سواري نميدم!»
ملیکا و گربهاش 1(عروسي گربهي مليكا)خریدنویسنده: سیدنوید سيدعلي اكبر این کتاب را ببینیدتو بگو آقا سيمرغ! مگه من با رستم نبودم؟ سيمرغ از ترس، بال ميزند و ميرود توي هوا. گربه هم ميپرد روي ديوار. مليكا آستينش را ميزند بالا و ميگويد: «كجا در رفتيد، ترسوها! حالا معلوم ميشه كي رستمه!»
ملیکا و گربهاش 2(غول دَه كله)خریدنویسنده: سیدنوید سيدعلي اكبر این کتاب را ببینیدببينم آقاكلاغه، تو تا حالا دل هم دزديدي؟ مليكا چون از شب ميترسد قرار ميشود روز بروند دزدي. گربه ميگويد: «آخه مگه روز هم كسي ميخوابه كه ما بريم دلش رو بدزديم؟» كلاغه ميگويد: «من يكيرو ميشناسم كه نويسندهس. شبا بيداره، صبحا ميخوابه.»
ملیکا و گربهاش 3(ماشين گربه باک نداره)نویسنده: سیدنوید سيدعلي اكبر به زودی در دسترس شماگربه مداد قرمزش را ميگذارد توي جامدادي و به ماشين قرمز كه كشيده است ميگويد: «خب، حالا كه تمامت كردم ميآم بهم سواري بدي؟ ميخوام برم پيش مليكا پز بدم.» ماشين قرمز با برفپاككنهايش دست ميكشد روي صورتش و ميگويد: «نخير، من به كسي سواري نميدم!»
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر