داستان کتاب درباره زنوشوهری به نامهای حمید و شبنم است. شبنم حمید را فریفته و با فرزندش به ترکیه گریخته است. حمید ضربه روحی شدیدی خورده و به منزل عمویش پناه برده است. آنجا به عشق دخترعمویش، سپیده، گرفتار میشود، اما شبنم، با ندامت بازمیگردد و میخواهد زندگی را از سر بگیرد. حمید بر سر دوراهی مانده است و قادر به تصمیمگیری نیست. سپیده در این میان... . در بخشی از کتاب میخوانید: «هميشه تصور ميكردم ميتوانم خطي ميان امروز و گذشته و تمام سالهاي تلخي كه داشتهام رسم كنم و از نو زندگي تازهاي بنا كنم. اما مثل اينكه كابوس آن سالها نميخواهد مرا به حال خود رها سازد و همچون بختك بر وجودم سايه افكنده است. شايد هم تمامي آن خاطرات جزئي از وجود من شدهاند كه از امروز و فردا تفكيكناپذيرند...» در مقدمه کتاب میخوانید: «اکنون با توجه به نام کتاب حاضر – دختر آذر – این سوال را میپرسم که چه کسی سرنوشت خود را گره میزند با آنچه در کتابی بهعنوان فالنامه نوشتهشده؟ واقعا چگونه میتوان خود را از گذشته تا حال و حتی آینده به تقسیمبندیهای متداول در این کتابها سپرده؟»
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر