«راوي داستان، سرگشته از نسل جنگ، تاريخ زندگي جستجوگرانهاش را كه آغازش مقارن با آغاز جنگ تحميلي عراق عليه ايران است، به دنبال گمشدههايش تا زمان حال امروز ايران معاصر پي گرفته است. گمشده يا گم كردههايش هم انسانهايي هستند كه از او دور ماندهاند و هم هويت خانه و زندگي جامانده در كودكي و نوجوانياش. در بخشی از آغاز داستان میخوانیم: «مدتي است احساس معلق شكست دارم، يك شكست بد و دور. انگار اين احساس را از خيلي وقت پيش داشتهام. نميدانم چرا گفتم "معلق". مثل حسهايي كه برای هميشه در ذهنمان ميمانند اما گاهي چون فراموششان ميكنيم فكر ميكنيم رفتهاند و به محض تكرار حادثهاي، به سرعت برق و باد ميريزند توي ذهنمان، لابد همين نزديكيها بودهاند و جاي دوري نرفته بودند. میگویم دور چون همین احساس را زمانی داشتم که کنکور میدادم، مطمئن و قوی به سوالها جواب میدادم، انگار یکی از چهار گزینه توی ذهنم پررنگتر میشد؛ بعدها وقتی فهمیدم قبول نشدهام همین حس معلق شکست را در یاد آوردن لحظاتی پیدا کردم که داشتم به آن سوالها جواب میدادم. حس گنگ شکست، حس اشتباه درست بودن آن جوابها و حس بد دانستن جواب درست آنها تا همیشه، چون هیچ وقت بعد از امتحان سراغ کتاب نمیرفتم؛ یا سراغ پاسخنامههایی که بعد از کنکور میدادند. هیچ وقت!»
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر