داستان از آنجایی آغاز میشود که ک. (K) شباهنگام وارد دهکدهای میشود که قصر در آن واقع است. به مهمانخانهای پناه میبرد تا استراحت کند اما میخواهند او را از آنجا برانند به این دلیل که میگویند هر کس بخواهد وارد دهکده شود یا در آنجا بماند میبایست از قصر اجازه گرفته باشد.
ک. مدعی میشود که شغلش مسّاحی است و با درخواست خودِ قصر به آنجا آمدهاست. پس از زنگ زدن ابتدا این ادعا تکذیب میشود و سپس تأیید میگردد و در واقع قصر ک. را به مسّاحی میپذیرد.
از فردا صبح که در پی آن است تا هر طور شده به قصر برود و (گویا) شرح وظایفش را بپرسد و مشغول کار شود...
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر