سایهی هر کسی هست ساکت است. پلهها را دوتا یکی پایین میرود و او را دنبال خودش میکشاند. دلش میخواهد بگوید، آقا... صبر کن. اما سایه حرف گوش کن به چشمش نمیآید. او را در خودش گرفته میبرد هرجا که بخواهد. قدرتش زیاد است. خب... خودش هم که بی دست و پا نیست. میتواند بگوید، کجا؟ من اینجا هزارتا کار دارم. اما نمیتواند حرف بزند. زبانش شده یک تکه چوب چسبیده به سقف دهانش. به تن سایه دست میکشد. عین سنگ است. انگار که روی تنهی یک درخت دست کشیده است. ترلان کجاست؟ الهه چی؟ میترا حتما... رفته خانهاش...
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر