مادر داشت صبحانه را آماده ميكرد. پدر هم پشت ميز آشپزخانه نشسته بود و روزنامه ميخواند. او گفت: هريت گوش كن! اينجا يك چيز عجيبي نوشته. در سوئد يك مرغ، دوچرخهسواري ميكند.مادر كه معلوم بود به حرفهاي پدر گوش نميدهد، گفت: من هم همين طور جرج. ناگهان مادر به عكسهايي كه بالاي ظرفشويي بود، نگاه كرد. در آن عكسها، استنلي صاف شده كه فقط يك سانتيمتر ضخامت داشت به او لبخند ميزد.
شب قبل تابلوي اعلانات بزرگ، از بالاي ديوار اتاق خواب روي او افتاده و او را صاف كرده بود. بعد هم اتفاقهاي زيادي افتاد تا اينكه آرتور برادر كوچكتر استنلي، راه چاره را پيدا كرد و با تلمبه دوچرخه، استنلي را باد كرد. اسم كتاب به اندازه كافي عجيب است؛ اين شروع هم به تعجب خواننده ميافزايد، اما شما كه داستانهاي عجيب را دوست داريد، حتما اين كتاب را بخوانيد و منتظر كارهاي عجيبتر استنلي باشيد.
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر