ناکجا در تلگرام
توییتر ناکجا را دنبال کنید!
فروشگاه کتاب ناکجا در پاریس
اسیر آیینه

صفحه اصلی / کـــودک و نوجوان /

کـــودک و نوجوان

اسیر آیینه

نویسنده: آر ال استاین
مترجم: کتایون شهپرراد
کـــودک و نوجوان
ناشر: نشر قطره
تاریخ انتشار: 1389
128 صفحه

    این کتاب را بخرید

  • نسخه چاپی کتاب از ناکجا
    11,90€
  • خلاصه کتاب
  • نظرات شما

  • خلاصه کتاب

    اولین باری که نامرئی شدم روز تولدم دوازده سالگیم بود. شاید بهتر باشد بگویم تقصیر بلک  بود . بلک اسم سگم است. سگ خیلی دست و پا چلفتی و کودنی است. رنگش سفید است و شاید هم به همین خاطر اسمش را گذاشتیم بلک! 

    اگر بلک همۀ جای زیرشیروانی را نمی گشت و بو نمی کشید... ولی بهتر است از همان اول ماجرا را تعریف کنم. روز تولدم این بار شنبه بود. باران می بارید. دوستانم ممکن بود هر لحظه از راه برسند و من هم داشتم آماده می شدم و لباس می پوشیدم. اما حاضر شدن برای من بیشتر به معنای این بود که موهایم را شانه کنم. ژرمی، برادرم، مدام سر به سرم می گذارد و موهایم را مسخره...

    بیرون، باران بند آمده بود. جلو در ایستادم و به آن ها نگاه کردم که از روی چاله های آب می پریدند تا خودشان را به ماشین برسانند. در اتاق پذیرایی، ژرمی سعی می کرد توپش را تا سقف بیندازد و بعد آن را از عقب بگیرد، اما بالاخره توپ از دستش در رفت و افتاد روی دستۀ صندلی و بعد هم محکم خورد به یک گلدان چینی پر از گل های لاله. فاجعه شد! گلدان هزار تکه شد، گل ها زمین افتادند و آب گلدان ریخت روی فرش. مادرم دست به آسمان بلند کرد و زیر لب چیزی زمزمه کرد. هر وقت عصبانی می شد، قبل از اینکه صدایش بالا برود همین کار را می کرد. بعد رفت سراغ ژرمی و او را یک گوشمالی حسابی داد:

    −صد مرتبه بهت گفتم توی خونه توپ بازی نکن!

    مادر از این فرصت استفاده کرد و تمام خرده حساب هایش را با ژرمی پاک کرد. ژرمی گوشۀ پذیرایی چمباتمه زده بود و سعی می کرد تا جایی که می تواند خودش را از چشم مادر پنهان کند. مدام معذرت خواهی می کرد، اما مادر بقدری بلند داد می زد که به...



    نظرات شما

    برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
    - ورود
    - عضویت

    نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
    با تشکر