خوب نگاه كردم چهجورى قهوهش رو مىخوره. جرعههاش رو آروم بالا مىكشيد، با سماجت، مثل يه حيوونى كه طعمهش رو با ولع مىخوره و بعدش خونش رو با وجد مىنوشه. ماتئى ویسنى یک | تماشاچی محکوم به اعدام |
شعر خودش میآید، ما تسلیماش میشویم و او کار خودش را میکند، عاشقی میکند، فریاد میزند، به سوگ مینشیند، با زبانی غیر معمول از تبسمی دلانگیز تا خیالی شورانگیز و گاه غمی، دردی، زخمی... شعر سنگر میشود و غریو پرشور رهایی سر میدهد... شعر را حافظ میگوید، خیام، سعدی، و وقتی نو میشود نیما، شاملو و فروغ و... در غرب شکسپیر، بودلر، لویی آراگون... و محمود درویش در فلسطین...