من ناتوان میشوم، بازنده و بی هیچ میلی، هیچ آرزویی، تنها تصور رفتن به جادهی بزرگ، به شهر به جستجوی مردی رفتن و فردا بازگشتن. ژان لوک لاگارس | در خانهام ایستاده بودم و منتظر بودم باران بیاید |
داستان کـــــودک
من ناتوان میشوم، بازنده و بی هیچ میلی، هیچ آرزویی، تنها تصور رفتن به جادهی بزرگ، به شهر به جستجوی مردی رفتن و فردا بازگشتن. ژان لوک لاگارس | در خانهام ایستاده بودم و منتظر بودم باران بیاید |
داستان کـــــودک