ناکجا در تلگرام
توییتر ناکجا را دنبال کنید!
فروشگاه کتاب ناکجا در پاریس

گفت‏گو با محسن يلفانى‏

گفت‏گو با محسن يلفانى‏

- به نظر مى‏‌آيد که موضوع جوانانى که بدون آمادگى يا آگاهى کافى در مبارزه‌ی سياسى شرکت مى‏‌کنند و بدون توجه به موقعيت و شرايط عمومى به راه يا آرمانى دل مى‏‌بندند و در عمل براى هيچ و پوچ قربانى‏ مى‏‌شوند، موضوع مهمى براى شما بوده است، چراکه در چند نمايشنامه‌‏تان به آن پرداخته‌‏ايد. ولى فکر مى‏‌کنم نمايشنامه‌‏اى که بهتر از همه اين موضوع را مطرح کرديد «در يک خانواده ايرانى» است.

- براى من يکى از دردناک‏ترين جنبه‏‌هاى مبارزات سياسى همين‏ قربانى ‏شدن اين جوان‏‌ها بود. البته اصطلاح قربانى‌‏شدن شايد چندان‏ مناسب نباشد. قربانى کسى است که با بى‏‌اطلاعى و البته با معصوميت از بين مى‏‌رود. اما اين جوانان فکر مى‌‏کردند که انتخاب‏ کرده‌‏اند و در راه اين انتخاب جان باختند. اين تعبير را نمى‏‌توان و نبايد ناديده گرفت.

براى من يکى از دردناک‏ترين جنبه‏‌هاى مبارزات سياسى همين‏ قربانى ‏شدن اين جوان‏‌ها بود. البته اصطلاح قربانى‌‏شدن شايد چندان‏ مناسب نباشد. قربانى کسى است که با بى‏‌اطلاعى و البته با معصوميت از بين مى‏‌رود.

اين جوانان در هر حال با عمل خود، با پذيرفتن‏ مرگ، يک قدم دنيا را، حداقل دنيايى را که مى‏‌شناختند، به آرمان‏ خود نزديک‏‌تر کردند. اما آن‏چه به اين رويداد جنبه‏‌اى فاجعه‏‌آميز يا تراژيک بخشيد، اين واقعيت بود که در فرداى قربانى‌‏شدن آنان، همه، يا کم‏ابيش همه، دريافتند که آرمانى در ميان نبوده و اگر آرمانى قابل‏ تصور باشد، فرسنگ‏‌ها با آن‏چه اين جوانان در سودايش به سوى‏ جوخه‏‌هاى اعدام راهى شدند، متفاوت بوده است.

 

گفتگو از تینوش نظم‌جو

متن کامل این گفتگو در کتاب نمایشنامه «در یک خانواده ایرانی»


محسن یلفانی

محسن یلفانی

۱۳۲۲
همدان

محسن یلفانی، نویسنده و نمایشنامه‌نویس، در سال 1943 در شهرهمدان به دنیا می‌آید و تا زمانی که همراه با خانواده‌اش به سنندج می‌رود، در آنجا می‌ماند. وی نوشتن اولین نمایشنامه‌هایش را در همین دوران، یعنی در سال‌های آخر دبیرستان آغاز می‌کند؛ یکی از این نمایشنامه‌ها جایزه‌ی هنر دراماتیک را هم نصیبش ...

در یک خانواده ايرانى‏

در یک خانواده ايرانى‏

خرید
نویسنده: محسن یلفانی
این کتاب را ببینید

شادفر: بهش گفتم: "پسر جون، به این حرف‌ها گوش نده. این‌ها یه مشت جفنگیاته. این‌ها حرف‌های چندتا ورق پاره‌ست که یه مشت آدم هوچی و بی‌وجدان در می‌آرن. برای بازارگرمی. (...) تو چطور می‌تونی باور کنی؟ من، مژده مثل دختر خودم بود. برای من همون‌قدر عزیز بود که تو هستی. مگه ممکنه؟ ما خودمون این کارها رو محکوم ...

برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت

نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر