در مقدمه این کتاب میخوانیم: «در زندگی اصلا «پول و مادیات برایم مهم نبودند. هیچ وقت عاشق نشدم، و هرگز به زنی دلبسته نشدم. گرچه اعتراف میکنم زنم را دوست دارم، اما کتابها، نوشتهها، و آلبومهایم را بیشتر از زنم دوست دارم. اصلا» اگر زنم را دوست دارم برای این است که همیشه سعی کرده آنها را برایم حفظ کند. این خودخواهی و دیوانگی را خودش هم میداند.» عباس معروفی درباره عطاران مینویسد: «نوشتن در باره علیرضا عطاران از این جهت برایم دشوار است که هر وقت با او حرف زدهام چیزی جز کتابش، داستانش، و نوشتهاش نگفتهایم، و از این داستاننویس که آرام مینماید و یک شورشی است، من البته انتظار شکاهکار دارم. اگر احساس رضایت کند از خویش که بهترین داستاننویس است، همانجا کارش تمام خواهد شد، و خود این را میداند، و من نیز میدانم که از تلاش وا نمیماند، میدود، مینویسد، حرص میخورد، صبر میکند، خود را به در و دیوار میزند. بزند، بدود، درد بکشد، بزاید، نخست خانهاش را فتح کند، محله را با خبر سازد، در کشورش بدرخشد، برای همسایهها داستان بگوید، و آنگاه در جهانی که هستیم با بزرگان ادب مچ بزند. این بازی که او آغاز کرده قاعده دارد، و گام اولش خواندن و نوشتن و کشف مدام است. قصه را مادربزرگ من هم بسیار میگفت، و بسیار خوب میگفت، اما داستان نوشتن کاری جانفرساست. این چیزها را علی آرام میداند، و راست میگوید که پول و مادیات براش مهم نیست. من او را خوب میشناسم. آدمی بزرگمنش است، صبور و آرام. کار میکند پول در میآورد، و با کم و زیادش میسازد، این بزرگترین ویژگی شخصیت اوست، که نگذاشته در غربت هم زیر ماشین اداری و کاغذبازی خردش کنند. کار کرده، نوشته، و نوشته تا خود را بزاید، اما دروغ میگوید که «هیچ وقت عاشق نشدم.» آدم اگر عاشق نباشد نمیتواند کاغذ سیاه کند. و روشنفکر یعنی کسی که کاغذ سیاه میکند. حتا دروغ میگوید که عاشق زنش نیست، وگرنه از او یاد نمیکرد. من از داستانهای علی آرام حرف نمیزنم که داستان خود باید خود را بگوید. اما همانگونه که علی برای داریوش و پروانه فروهر گریسته تا آن لحظههای درد را بنویسد، خواهد گریست تا دردهای بشر را تا آنجا که میتواند بگرید و بنویسد. قلمش را پرتوان و مدرن و کاشف میخواهم.»
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر