... راستی روزی چندبار به تو فکر میکنم؟ نمیدانم، انگار آنچه در مغزم مانده است، چشمهای درشت و قهوهای رنگ توست... تنها چشمهاتو میبینم، که وقتی از مدرسه برمیگشتی و تو آفتاب مینشستی، به رنگ عسل در میآمدند. تنها رنگ چشمهات یادم مانده و نجابتت. نه داد میزدی، نه بهانه میگرفتی... مثل شب آمدی و رفتی، چرا؟ چرا باید اینطور میشد؟...
نظرات شما
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید : - ورود - عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر