ماجرا از زبان افسر پلیسای نقل میشود که گویا روزهای آخر زندگیاش را میگذارند. این افسر «لوطی» گذشتهای دردناک دارد و در طی مسیر با آدمهایی مواجه میشود که او را در مسیر افکارش هدایت میکنند. مثلا یکیای زندانیایست که ادعا میکند زندانی سیاسی است ولی محکوم به قتل ۱۷ زن است. قتلهایی که ترکیبی از عشق و زجر دادناند. و البته زندانی اصولا زیاد زر زر میکند. یا فرد دیگری، کنعان، صاحب مغازهایست که افسر داستان در کودکی آنجا کار میکرده و گویا آزارها دیده است. و حالا او میخواهد از کنعان انتقام بگیرد اما انتقاماش مستقیم نیست. یا فرد دیگر مجید است که تصادف کرده ایست با سری لهشده در گوشهی اتوبان. و مجید به طرز خندهداری به زنی ربط پیدا میکند که به کنعان ربط دارد و مهمتر از آن به جناب سرکار.....
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر