شخص خودم هرگز بهطور خاصی توجهم را جلب نکرده است، نه اینکه اراده کرده باشم دربارهی خودم نیندیشم؛ متأسفانه نه. و در آن صبح، چیزی برای اندیشیدن داشتم، این را مطمئنم. یکی ممکن است این را مسئلهی مرگ و زندگی تلقی کند؛ اما من هرگز چنین کلمات پرطمطراقی را بر زبان نمیآورم، خاصه وقتی کسی حضور نداشته باشد، مثل آن موقع. با احساس مسخرهای بیدار شده بودم، احتمال میدادم که مردهام، اما نمیفهمیدم هماکنون مردهام یا قبلاً مرده بودهام. یا هیچکدام. میدانستم مرگ نیستیست و نیز وقتی که مردهای نمیتوانی فکر کنی. اینجایش با مرگ تطابق نداشت، زیرا همهشان حضور داشتند: تفکرات، تأملات و خاطراتم، و من بودم. حتی اندکی بعد دریافتم که میتوانم راه بروم، ببینم، بخورم (مزهی شیرین صبحانهی پرتغالی، قطّابِ شیر و عسل را ساعتها زیر دندان داشتم) و توانسته بودم حسابم را با پول واقعی پرتغالی بپردازم و این مجابم میکرد که واقعاً در پرتغالم. در اتاقی بیدار میشوی که در آن نخوابیدهای و کیف پولت...
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر