روزي تيغي به پاي آقا گنجشک فرو ميرود. گنجشک به پيرزني كه تنورش هيزم ندارد ميگويد: تيغ پايم را در بياور و هيزمِ تنورت كن. پيرزن چنين ميكند و نان ميپزد و چندتايي هم به گنجشک ميدهد. او نانها را با چوپاني تقسيم ميكند و گوسفندي ميگيرد. گوسفند را براي شام به يک عروسي هديه ميكند. بعد خبردار ميشود كه داماد غمگين است. غم او چيست؟ آيا كاري از دست گنجشک ساخته است؟
اين قصهي قديمي و ايراني، اينبار با زباني آهنگين و مسجع براي بچهها بازآفريني شده است.
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر