ما که مادر نداشتیم | زلزله بود | که
گهوارهمان را تکان میدادعلی عبدالرضایی | زخم باز
به هر ترتیب من به اندازهی خوردن یک چای در
سکوت محض به آخر جاده نگاه کردم و از آن به
بعد همیشه اینطور فکر کردم که به اندازهی
خوردن یک چای تلخ و تهمزهی شیرین دو حبه
قند وقت هست که به آخر زندگی نگاه کنم.
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر