به مادر سلامي دادم و زير سايه درخت چمباتمه زدم. پشيمان شدم چرا شمارهام را به وحيد ندادم. پسرعمويم، كسری، علاوه بر قيافه خوبش ساعي و زرنگ هم بود. بازاري بود و گوش به فرمان پدرش. از مدتها پيش پا جاي پاي او گذاشته و در بازار خريد و فروش ميكرد. فروشگاه لوازم خانگي هم علم كرده و درآمد خوبي داشت. برعكس من مدتي بود كه كتاب را بوسيده و در طاقچه گذاشته بود...
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر