ناکجا در تلگرام
توییتر ناکجا را دنبال کنید!
فروشگاه کتاب ناکجا در پاریس

    وقتی فاصله‌ی کمی بین ما بود، لب‌هایم طوری رفتار می‌کردند که انگار با کلمه نبود که به او سلام می‌دادم یا گفتگو می‌کردم، بلکه با همه‌ی حس وجودم مخاطب او می‌شدم. و صدایش را نه با گوش‌ها و شنوائیم می‌شنیدم که انگار با پوست تنم می‌شنیدم و معنا می‌کردم ابوتراب خسروی |  

پاییز آقای رئیس

صفحه اصلی / داستان بلـــــــند /

داستان بلـــــــند

پاییز آقای رئیس

نویسنده: حمیدرضا زارع
داستان بلـــــــند
ناشر: نشر البرز
تاریخ انتشار: 1391
192 صفحه

    این کتاب را بخرید

  • نسخه چاپی کتاب از ناکجا
    12,90€
  • خلاصه کتاب
  • نظرات شما

  • خلاصه کتاب

    هنوز نیم ساعتی وقت داشتم. بی اختیار دستم به سمت کتاب رفت و همراه مارکر و خوزه اکاردئو بوئندیاو پدربزرگ و برادرش به کشف یخ رفتیم. در جایی کولی‌ها نخستین بار جسم بلورینی را به مردم نمایش می‌دادند که انگار بزرگ‌ترین الماس جهان بود. ولی آن جسم بلورین فقط یخ بود. وقتی آن را لمس می‌کردی درست مانند این بود که می‌جوشید. رفتم که در بازار مکاره پر از رنگ، نور و صدا نخستین بار یخ را ببینم. من با صد سال تنهایی به صد سال تنهایی می‌رسیدم. من پاسخ آن همه مردانگی و رفاقت سارا را با فراموشی و رفتن به کشف یخ دادم. سرم را که بلند کردم مریم را با نگاهی برافروخته و چشمانی سرخ بالای سرم دیدم. ساعت از شش هم گذشته بود انگار آب سردی روی داغی بدنم ریخته بودند. خواستم بدوم، خواستم کاری بکنم، اما نه، من باز هم در رفاقت کم آورده بودم و این بار برای همیشه مریم حتی کلمه‌ای از آن روز حرف نزد. من هم کلمه‌ای از او نپرسیدم. دیگر یک ثانیه هم به مغازه نرفتم و دیگر به آن پنجره سه گوش نگاه نکردم. من باخته بودم، همه چیز را باخته بودم.



    نظرات شما

    برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
    - ورود
    - عضویت

    نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
    با تشکر