مشکلات و فراز و نشیبهای زندگی چنان مرا در سیطره قدرتش گرفته که مدتهاست در آن حل شدهام و هیچ نقشی در شکلگیری و گذرشان ندارم. حالا از روزی که قلمم را کنار ورقهای سیاه شده زندگیام قرار دادم سه سال میگذرد. سه سال پر از تنهایی و رنج و عذاب و سرانجام سقوط. گاه از خود میپرسم، آیا من همان تک دختر ناز پرورده و شاداب مهندس احسانی هستم که دغدغهای جز سپری کردن روزهای خوش زندگیاش نداشت؟ آه خدایا، با من چه کردی که دیگر حتی خودم را در این قالب جدید نمیشناسم.
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر