هرمانتیه زانویی روی قبر گذاشته، با خرد کردن تاج گلها، چندین بار دو دست را روی حروف کشید؛ با ناباوری از جا برخاست، با سر آستین عرق صورتش را پاک کرد. این بار مشاعر خودش را از دست میداد. صبر کرد قلباش آرام بگیرد. اتوموبیلی آرام جلوی درِ ورودی گورستان حرکت کرد. کلمان بود که برمی گشت. آن وقت، به سرعت، با حرکات دقیق و نرم ساقها، دوباره روی سنگ دست کشید و تمام وجودش را وحشت فرا گرفت. حالا او میتوانست تمامی کتیبه را بخواند:
ریشار هرمانتیه
۲۳ فوریه ۱۹۰۲ ـ ۱۸ ژوئیه ۱۹۴۸
آن مردهای که کشیش، در برابر گورِ گشاد، مراسم مذهبیاش را به عمل آورده بود، آن مردهای که حاضران برایش طلب آمرزش کرده بودند، او بود. از نظر همه آنهایی که از این پس در برابر این گور توقف میکردند، ریشار هرمانتیه دیگر وجود نداشت. او از ۱۸ ژوئیه در زیر این سنگ سنگین گرانیت خفته بود.
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر