کتاب (از کافه نادری تا کافه فیروز) از منظری متفاوت وضعیت و زندگی شاعران و نویسندگان دهه چهل را مرور کرده است. نگارنده سعی داشته تا زندگی عادی و غیر حرفهای آنان را در قالب خاطرهنویسی معرفی کند.
... ۴۰ سال از آن روزها گذشته. از برگ برگ خاطرات آخرین مردان کافه نشین. در ذهنهایی که امروز بیشترشان غم زدهاند. حالا حیاط کافه نادری درخت ندارد. اگر هم در آن بایستی و سیگار بکشی، خنکایی ندارد. حوضش آب ندارد. کنار حوض بند کشی دارد که آن روزها نداشته است. حالا تنها میتوانی ساعت ۱۰ شنبه روزی از تقویم بیایی کنار نسل گذشته بنشینی و از آن روزها بپرسی و آه بکشی با تداعی این جمله در ذهن «سهم ما از زندگی این است.»! بعد هم هجی این غصه که نسل امروز کافه میروند. اما نه برای گفتوگو و بحث بلکه برای خوردن. انگار کافه دارها هم این رو فهمیدن. شاید به همین خاطر است که کافه دارها زمان را اندازه میگیرند. اگر هم چیزی نخوری، بیرونت میکنند؛ دقیقا با این جمله: سفارش نمیدی، هری! چیزی که برای کافه نشینهای فیروز، فردوسی و نادری عجیب است. برای پرویز ابوالفتحی نویسنده لولی شوم، زمستان بلند بیناقوس عجیب است. برای مجید دانش آراسته که کتاب ستاره کویرش را در کافه فیروز نوشته عجیب است. برای شاه نظریان، عظیم زرین کوب، محمود ناطقی عجیب است. ابوالفتحی که برای ما از خاطراتش با جلال در کافه فیروز و زنگ ورزشش در کافه نوبخت میگوید.
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر