جورج و لنی دو کارگر ساده هستند که تنها تفاوتشان با کارگران دیگر زمانهٔ خود این است که یکدیگر را دارند. دوستیای که در جهان منفعت طلب آن زمان به نظر استثنایی مینماید. «حکایت ما یه جور دیگه ست. ما آینده داریم. یکی رو داریم که باهاش حرف بزنیم. دوستمون داشته باشه...»
جورج، قهرمان اصلی داستان، مردی است ریزنقش و چابک. در مقابل، لنی که سرچشمهٔ کشمکشهای داستان است مردی است دست و پا چلفتی، عظیم الجثه و از نظر ذهنی عقب افتاده. مهربانی بیش از حد لنی و از طرفی حماقت و بیاحتیاطیهای او باعث میشود که مخاطب نسبت به او احساس ترحم کند. رؤیایی که هم چون زنجیر این دو را به هم مربوط میکند داشتن زمینی است که به خود آنها تعلق داشته باشد. این همان رؤیای کارگر آمریکایی استثمار شده است.
موش در این رمان معنایی نمادین دارد. نماد کارگران مفلوکی است که هم چون موش در چنگال اربابان خود اسیرند و از زندگی نکبت بار خود راضیند. از داشتن کمترین امکانات رفاهی محرومند و دستمزد اندک آنان امکان تصور آیندهٔ مطلوب را از آنان سلب میکند. جان اشتاین بک عنوان این کتاب را از شعر معروف رابرت برنز (۱۷۵۹-۱۷۹۶) بزرگترین شاعر اسکاتلندی بر گرفته است: «چه بسیار نقشهای موشها و آدمها که نقش بر آب است.»
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر