بعضی داستانها مانند یک معمای پیچیده هستند یا مثل یک زائده زنگزده چنان در ذهن انسان رسوخ میکنند که ناخودآگاه مجبورید آن را دنبال کنید. من اینگونه داستانها را گویهای نیوتنی مینامم که با یک ضربه حرکتشان شروع میشود و این حرکت بهصورت سلسلهوار و پیدرپی بیهیچ وقفهای ادامه پیدا میکند و هر ضربه ضربهٔ بعدی را بهدنبال دارد؛ داستانهایی که هیچوقت آغاز نمیشوند و پایانی هم ندارند، چون درباره قتلهایی هستند که هیچوقت تمام نمیشوند.
گاهیوقتها داستان توسط آدم بیوجدانی برای شما تعریف میشود که از دیدن وحشت و ترس در چشم شنوندهاش لذت میبرد و سرگرم میشود. و کابوسهایی برای شما ایجاد میکند که آن را باور میکنید تا جایی که شبها در تختخوابتان دراز میکشید و به سقف اتاقتان زل میزنید و از ترس خوابتان نمیبرد.گاه این اتفاقات چنان پشت سرهم و بیوقفه رخ میدهد که دوست دارید کتاب را ببندید و فرار کنید. توصیهٔ من به شما این است که بیشتر از این ادامه ندهید و قید این کتاب را بزنید.
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر