تنها یک گلوله داشت. دو تودهی ابر سیاه از دو سوی آسمان به هم پیچیدند. رعد و برقی ناگهانی زمین را لرزاند. برقی آتشگون آسمان را به کام کشید. صدای شلیک گلوله در صدای رعد گم شد. باران چون دم اسب میبارید. مرد بیل را به کمک گرفت. حالا گودال پر میشد و تپهی کوچکی روی آن... گونی را نوک تبر آویزان کرد و تبر ار روی تپهی کوچکی روی آن... گونی را نوک تبر آویزان کرد و تبر را روی تپهی کوچک کاشت. علامتی... نشانهای...
تفنگ را بر دوش اقکند و از سرخ تپه که حالا سرختر شده بود، سرازیر شد و با تمام سوز درونش میخواند:
"تفنگ حیف تو آهو بکشی، آهو قشنگه..."
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر