و مثل همهی روزهای 31 سال و 8 ماه دیر رسیدن: در را که باز میکنم پایم روی حکم است. کیفم را نمیگذارم روی میز. حکم را برمیدارم، پلهها را دوتا یکی میکنم و:
"تاکسی، دربست"
باد خوشی در خیابان ایرانشهر میوزد. و در مسیری که منتهی میشود به پلاک سه در کوچهی هفتم.
راننده چرتی است؛ اما خوب میگازد در اتوبان همت.
و ساعت: 11 سبح
خانه از اغیار خالی
نامهها و حکمهای اداری 31 سال و 8 ماه را میریزم تو سطل زبالهی فلز و آتش میزنم. آتش که حکمها را میخورد من سیگاری میگیرانم.
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر