...همهاش سه قصه ترکمنی داشتم و چند طرح قصه از صحرا، که فکر میکردم سرانجام از آنها قصههایی خواهمساخت و مجموعشان را کتابی خواهم کرد؛ و این فکر سالهای سال با من بود؛ اما نشد که نشد. دیگر هیچوقت درآن فضا جای نگرفتم و آن حال پیش نیامد؛ و صحرا برایم خواب شیرینی بود و رویایی - که روزی به صحرا بازخواهم گشت و آنجا زندگی خواهم کرد و در همانجا طرحهایم قصه خواهد شد و هم قصههایی تازه سوغات خواهم آورد؛ اما این نیز به گروه بیشمار رویاها پیوست و اینک، فقط یک رویاست.
شاید، شاید که باری صحرا چون زیارتگاهی، مرا طلب کند و من باز همان زائر جوان باشم و بتوانم جوانی را در قلب داغ و زندهی صحرا بیابم و باز نشستم، وگرنه همین بس که چیزی را که نمیبایست ساخت، نساختم .
و چنین شد که همان سه قصه را - در کنار قصههای دیگر - در این مجموعه گرد آوردم و گذشتم...
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر