از میان همهی آن چیزهایی که مرا به یاد اِتان میاندازد، نخست باید از گُلهای آفتابگردان یاد کنم. آفتابگردانهایی که در چراگاههای اطراف چاههای نفت قد کشیدهاند. و بعد بوی نفت. بویی که تقریباً همه جای کولینزلند را در اوکلهما فراگرفته و بینی رهگذران را پر میکند.
شرکت نفت، سطح جادههای پر از خاک را گازوئیل پاشیده تا هنگام ریزش باران، گِلهای سرخ مانع حرکت ماشینهای شرکت نشود.
ماشینهایی که برای اندازهگیری سطح چاههای نفت و تعمیرات لازم، مرتب در سطح جادهها در رفت و آمدند.
تابستان آن سال همهمان منتظر باران بودیم اما بارانی در کار نبود. خورشید به کورهی داغی تبدیل شده بود که بر جادههای اطراف میتابید و بخار نفت سیاه، هوای تفته را میانباشت.
امروز یکی از روزهای ماه مِه است. زمانی که هنوز تابستان به سراغ اوکلهما نیامده. روز فارغالتحصیلی من از دبیرستان، و من باید سخنرانی خداحافظیام را در تالار مدرسه برگزار کنم اما از صبح تا به حال یک لحظه هم تصویر اتان از جلوی چشمام دور نشده.
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر