این نوشتار، داستان زندگی مردی است که در نوجوانی از ایران رفت و سالهای طولانی، فرصت دیدن دوبارهی آن را نیافت. در میانسالی به میهنی بازگشت که آن را دوست میداشت، اما درست نمیشناخت. با هم وطنانی رو به رو شد که باورها و رفتارشان برایش آشنا نبود. به ارثیهی سرشاری رسید که مصرفی برای آن نداشت. عاشق شد بیآن که در سالهای جوانی که زمان مناسب برای عاشق شدن است، تجربهای در این زمینه اندوخته باشد....
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر