باران هنگامه كرده بود. باد چنگ مىانداخت و مىخواست زمين را از جا بكند. درختان كهن به جان يكديگر افتاده بودند. از جنگل صداى شيون زنى كه زجر مىكشيد، مىآمد. غرش باد آوازهاى خاموشى را افسار گسيخته كرده بود. رشتههاى باران آسمان تيره را به زمين گلآلود مىدوخت. نهرها طغيان كرده و آبها از هر طرف جارى بود. دو مأمور تفنگ به دست، گيله مرد را به فومن مىبردند. او پتوى خاكسترى رنگى به گردنش پيچيده و بستهاى كه از پشتش آويزان بود، در دست داشت. بىاعتنا به باد و بوران و مامور و جنگل و درختان تهديد كننده و تفنگ و مرگ، پاهاى لختش را به آب مىزد و قدمهاى آهسته و كوتاه برمىداشت...
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر