پدرم پس از لحظهای خاموشی دفتر چک بانک را از جیب بیرون آورد و یک چک صد مارکی به من داد و گفت: من مسافرت میکنم و میروم به اطراف سیتو، به یکی از ییلاقهای سرحد چکوسلاو، ترن ساعت یازده حرکت میکند، اگر میتوانی برو به خانه من و آنجا بنشین تا پسر صاحبخانه من چمدان مرا به ایستگاه ببرد. اگر میخواهی خودت ساعت یازده با چمدان آنجا باش تا با هم مسافرت کنیم...
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر