راوی بهار 63 مردی است با نام فرزین. مردی از تبار مردانی سردرگم و گرفتار وجدان. مردی که مترجم سادهایست در دارالترجمهای ساده و کوچک و درگیر با عذابی الیم. عذابی که با او درگیر است و در این میان این فرزین است که مغلوب میشود و این راوی اول شخص است که خود را به مسلخ کشانده. قرار است محاکمهای یکجانبه روی دهد. محاکمهای با خویش درونی خویش. راوی قرار است خود را محاکمه کند. مرد متشنج است. سردرگم است. خود خویش را فراموش کرده . گمکردهی راهیاست و فکری که نمیداند از کجا و چگونه بر او رخنه کرده و چگونه او را به این راه کشانده. حیران است و پریشان خاطراتی شفاف با واگویههایی دردآور. خاطرات زندگیای که به دست خود کمر به نابودیاش بسته و پشیمان از این واقعه و نگران از ادامهی زندگی پر از خیانت، دست به گریبان زندگی و افکار مغشوش و پوچی است که خود برای خویشتن مهیا کرده و با دست خود تیشه به ریشهی خودش زده و باز عذاب وجدانی که با تمام توان پنجههای مرگش را برگلوی او میفشارد و جرعه جرعهی افکارش را میمکد و با نابودی روح پلید فرزین نیرو میگیرد و شاید در این میان فرزین نویی را پدید آورد. فرزین مردیاست از تبار مردان کثیری که دست به گریبانند با خیانت. نه خیانت بر زندگی مشترک که خیانت بر خود درونیشان. مردی که اول و آخر، احساسات و انسانیت خود را زیر پا نهاده و لگدمال کرده است. فرزین مردی است آمیخته و حل شده در وجود اکثر مردانی که روزی به زندگیگذشته و مشترکشان نقب میزنند و در پس این زندگی مکرر شده خود را محق خیانت تصور میکنند. تا میرسد روزی که شاید (این درد وجدان و محاکمهی خویشتن برای کمتر مردی پیش میآید) زیر پرسشهای وجدان کمر خم کنند و سنگینی بار گناهی را بردوش کشند که آرام آرام در روحشان خزیده.
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر