کیوان تحصیلات پزشکی خود را به اتمام رسانده، اینک با ساغر که نقاش است آشنا میشود. او همیشه در کنار دریاچه پارک، محلی که ساغر به نقاشی مشغول است با او ملاقات کرده و از او تقاضای ازدواج میکند. اما ساغر عاشق نیست و حتی احساس میکند که علاقهای به کیوان ندارد، با این همه، با نوعی ارزیابی منطقی او را شوهری ایدهآل مییابد و با او ازدواج میکند. کیوان طرز فکر عرفانی دارد. او عاشق شعر، دف و کمک به دردمندان است. کیوان پس از مدتی به این نتیجه میرسد که برای رهایی از شهر به جایی دوردست در دامن طبیعت برود. از طرفی، ساغر که اینک سخت به کیوان دل بسته است، بیم آن دارد که مبادا کیوان را از دست بدهد.
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر