بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
شلاق
زن مثه اسبه. وقت سوار شدن، اسبت رو نوازش کن، اما وقت تاخت، شلاقش بزن...
من به گایتری گفتم همانطور که دستهایت در رقص تکثیر میشوند، شلاق هم در رقصش بر پوست شانههایم تکثیر میشود. همانطور که تو در هر جایی نمیرقصی، شلاق هم هر جایی نمیرقصد. تنها در جایی مثل شانههای من میرقصد.
از محاسن کلمات یکی هم این است که وقتی به عین واقعه مجموع میشوند، همان واقعه را حمل میکنند و عین همان واقعه را میسازند. مثلا در فضای مابین سمت و سوی معکوس آنها آن مرد شلاقش را به هیات فعلی فرود خواهد آورد و خواننده خواهد دید شانههایش میسوزند بنابراین حتما شانههای خواننده باید تحمل خواندن جملهای که رعشه درد شلاقی را با خود حمل میکند، داشته باشد.