در بخشی از این کتاب میخوانیم:
من هادی خورشاهیان متولد پانزدهم شهریور یک هزار و سیصد و پنجاه و دو، طرفدار سرسخت بارسلونا، منچستر یونایتد و یوونتوس هستم. در قضاوت کردن، نوعی قضاوت شدن هم وجود دارد، پس از همین لحظه تصمیم میگیرم که دیگر درباره مزدک، ایلیا و آیدا قضاوت نکنم. گاهی یک قضاوت اشتباه، سرنوشت یک تیم را عوض میکند. سرنوشت یک تیم، گاهی به سرنوشت یک ملت گره میخورد.
نویسنده بودن خیلی سخت است. رمان «من کاتالان نیستم» و «من هومبولتم» را من نوشتهام. شخصیتهایش را آفریدهام، با انها زندگی کردهام، با آنها یکی شدهام. حالا که این رمان را دوباره میخوانم، میبینم خیلی دربارهٔ همه چیز قضاوت کردهام. مطمئنم این کار اشتباه بوده است. میخواهم از همین الان خطاهای گذشتهام را جبران کنم. شخصیتهایم را رها کنم تا دنبال سرنوشت خودشان بروند. در ادامهٔ این رمان فقط خودم هستم و فقط درباره خودم قضاوت میکنم.
از نوجوانی عشق موسیقی و فوتبال بودم. از ده سال قبلش عشق کتاب. دو دهه بیشتر است که دائم دارم میخوانم و مینویسم. میخواهم وقتی چهل ساله شدم - اگر شدم - پنجاه جلد کتاب داشته باشم. الان چهل جلد کتاب چاپ کردهام. «من هومبولتم» را بعد از این رمان نوشتم. از این فصل - که دارید آن را میخوانید - این جمله از نظر نحوی ایراد دارد دوباره مینویسمش. از این فصل که دارید آن را میخوانید - باز هم شد همان جمله. چاپ اول «من کاتالان نیستم» تا ابتدای این فصل را داشت. از جملهٔ اول این فصل تا پایان کتاب، در چاپ اول نبوده است.
همین اول ـ دخالت پر رنگ نویسنده در داستان، این نکته را خاطرنشان کنم که هیچ تضمینی ندارد که من هم مثل شخصیتهای این رمان دروغ نگویم. «من کاتالان نیستم» یک دروغ محض است. ایلیا و مزدک و آیدا کاتالان هستند. ژنرال فرانکو دستور اعدام هر سه نفرشان را داده بود. یک بار هم که در جنگهای داخلی اسپانیا، نزدیک بود با شاعر بزرگ قرن بیستم، فدریکو گارسیا لورکا، یا شاید هم اسمش گابریل گارسیا مارکز بود، به هر حال فرقی نمیکند، مهم این است که نزدیک بود با همان شاعر اعدام شوند.
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر