«پیوند زدن انگشت اشاره» روایتی تودرتو و پُر از خُردهداستان است که در تهران میگذرد. داستان با سقوط یک مرغ ماهیخوار غولپیکر در بالکن آپارتمان یکی از شهرکهای شمال تهران آغاز میشود. «ارسلان» با حضور این پرنده بهظاهر بیمار در بالکن خانهاش، درگیر سلسله اتفاقهایی میشود که سویههایی از زندگی شهری و خشونت عریان و گسترده شدن دایره اخلاق را پیش چشم خواننده میگشایند. در همان حالواحوال ارسلان بعد از مدتها بیخبری دوست میانسالش «فخرالدین» را ملاقات میکند، «فخرالدین» هم مثل مرغ ماهیخوار حالوروز خوبی ندارد. مرد میانسال چاقو خورده و ارسلان هر چه تلاش میکند از بلایی که سر رفیقش آمده سر دربیاورد، موفق نمیشود.
فخرالدین بهشدت هراسناک است و از ارسلان میخواهد او را به مکان امنی منتقل کند. ارسلان، فخرالدین را پیش سرایدار یک آسایشگاه میبرد و همان جاست که فخرالدین شروع مىکند به روایتِ ماجرایی که گرفتارش شده. از سوی دیگر ارسلان که نمیتواند نسبت به سرنوشت مرغ ماهیخوار بیتفاوت باشد، به آتشنشانی زنگ میزند و بعد باخبر میشود که مرغ را بهجای باغوحش، به دلیل بیماری، روانهٔ موزهٔ حیاتوحش کردهاند تا بعد از مرگ «تاکسیدرمی»اش کنند. ارسلان سر از موزه دارآباد درمیآورد و آنجا با متخصص تاکسیدرمی به نام «هاوراز» آشنا میشود. هاوراز امیدوار است پیش از رفتنش به پاریس مرغ ماهیخوار بمیرد تا خودش عملیات تاکسیدرمی را روی این پرنده انجام بدهد. و درست از همین جا ارسلان ناخواسته وارد دنیای هراسانگیز ماجراهای فخرالدین میشود. ماجرایی که در پس پرده روایتش نویسنده به بررسی واکنشها و رفتار آدمهای شهرنشینی که گرفتار خشونت میشوند میپردازد، خشونتی که خلاصی از آن نیست و داستان در هزارتویی از این خشونت و سرنوشت پیش میرود.
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر