ناکجا در تلگرام
توییتر ناکجا را دنبال کنید!
فروشگاه کتاب ناکجا در پاریس
ماه در پاگرد اضطراری

صفحه اصلی / داستان بلـــــــند /

داستان بلـــــــند

ماه در پاگرد اضطراری

نویسنده: فرهنگ شهبازی
داستان بلـــــــند
ناشر: نشر افراز
تاریخ انتشار: 1389
272 صفحه

    این کتاب را بخرید

  • نسخه چاپی کتاب از ناکجا
    16,90€
  • خلاصه کتاب
  • نظرات شما

  • خلاصه کتاب

    شب از نیمه گذشته بود و من و سیامک هنوز در کوه بودیم. از اول شب آمده بودیم. نان و پنیری، روی تخته‌سنگی خورده و در کتری سیاه و کج‌وکوله‌ای روی آتش، چای لب‌سوزی درست کرده‌ بودیم. جایی نشسته‌ بودیم که ساختمان خوابگاه، با آن هیبتش، خیلی کوچک دیده می‌شد. تمام شهر، مثل دریایی از نور، موج برمی‌داشت و می‌لرزید. سکوت همه‌جا را فرا گرفته بود و فقط گاهی، صدای جیرجیرکی از میان بوته‌ها می‌آمد. سیامک دف را بالای سرش ‌برد و ضرب گرفت؛ ارتعاش هوا را حس ‌کردم، که فضای وهم‌آلود کوهستان را ‌شکافت و طنینی در همهٔ کائنات ‌انداخت. امواج سحر انگیز دف، در جان چراغ‌های لرزان شهر هم رخنه می‌کرد؛ و من رقصِ نور‌ها را در ترنم صدایش می‌دیدم. هوا خنک بود، و با هر ضربه بر پیکر دف، نسیمی چهرهٔ تب‌دارم را می‌نواخت و می‌گذشت... لحظات به‌سرعت می‌گذشتند. تقریباً تمام چراغ‌های خوابگاه خاموش شده بود که به اتاق برگشتیم... احساس می‌کردم سبک شده‌ام. انگار بار سنگینی از دوشم برداشته بودند. توی رختخواب دراز کشیدم و به سقف ترک‌خورده چشم دوختم. ندانستم کی به خواب رفته‌ام، ولی تا صبح خواب کوه و آسمان و درخت می‌دیدم. کوه و آسمانِ خوابگاه نبود! جایی بود که انگار قبلاً دیده‌ بودم. انگار زمانی آن‌جا بوده‌ام...



    نظرات شما

    برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
    - ورود
    - عضویت

    نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
    با تشکر