نادر رفت، دوباره برگشتم و تو کوچه رو نگاه کردم. تا حالا تو عمرم اونجا رو به اون خلوتی ندیده بودم. همهش فکر میکردم الان یکی وایساده پشت یکی از اون درختهای کوفتی و داره منو سُک میزنه. یکی از اون چاقوهای دندونهدار هم دستشه...
نظرات شما
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید : - ورود - عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر