دلم میخواهد مثل قهرمانهای فیلم لاو استوری پشت به کپه برف کنم و خودم را بیندازم روی این سفیدی سرد شاید آرام بگیرم. آن هم که آخرش بد تمام میشود. دلم میخواهد تایتانیک را دوست بدارم. نه نمیشود. هر چه فیلم عاشقانه بارها دیدهام بیسرانجام بوده است.
رها پیشنهاد کرد فیلم هندی تماشا کنیم. از رقص شعله روی شیشه خردهها بدم میآید. نهایتا من ریک هستم تو باش ایلسا، اینجا بشود کازابلانکا، من اشلی هستم تو اسکارلت اوهارا، اینجا بشود آمریکای دوپاره. من دکتر ژیواگو هستم تو لارا، اینجا بشود روسیه انقلابی، آخرش میگویم عشق اگر خوش عاقبت بود که راه میکشید به سینما!...
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر