و به دیگران خبر میدهد تا ضربه را محدود بکند.
خودش سه بار جملات کریهالمنظر منفور را نوشته بود.
- چند بار دیگران نوشته بودند. میپرسم. نمیداند، دیگر نمیدانست چند بار به او یا به دیگران اطلاع داده بودند تا جلو فرود بهمنی را بگیرند که همه چیز را داشت نابود میکرد.
- مگر دیگر میشود جلوش را گرفت؟ میپرسد، میپرسم! جوابی وجود ندارد. سکوتی سنگین. پیشتر حتما میگفت میشود. حالا گاه از ذهنش میگذرد: شاید ... شاید ... با یک جراحی. با قطع عضو فاسد ... رحیم را بدون آنکه بخواهم نگران کردم. رحیم با نگرانی از او پرسید: چی شده؟
- هیچی! چطور مگر؟
- آخه یه هو صورتت متشنج شد!
- هیچی، طوری نشده است! خودش هم میداند که طوری شده است. با اینکه نمیخواهد به روی خودش بیاورد. تا به امروز، به حدس میدانست که دیگران او را عضو فاسد قلمداد کردهاند. آن روز مجید نیامده بود که بروند عملیات، بلکه آمده بود به او بگوید ارتباطاتش قطع شدهاند، آنهم بدون دلیل. مجید به طور ضمنی به او گفته بود که مسئول ضربات است. از اینکه به عنوان عضوی فاسد به او نگریسته شده است، چندشاش شد. قشعریرهای آمد و بر پشتش نشست. با آمدن مجید دیگر کتمان آن از خودش مشکل شده بود، به نظر غیر ممکن میرسید...
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر