هیچ کس نمیدانست چند وقت است روی دریا هستند، هوا تاریک شده بود و چراغی که از دور چشمک میزد دیگر دیده نمیشد. قایق روی امواج دریا سرگردان بود و همه از ترس ساکت شده بودند و سعی میکردند برای حفظ تعادل قایق تکان نخورند. فرهاد به مسافرانی که پیش بینی کرده و جلیقه نجات با خودشان آورده بودند نگاه کرد و با خود گفت: "خوشا بهه حالشان! فکر همه چیز را کردهاند و مثل من با یک ساک خالی به راه نیفتادهاند."
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر