این اثر که با الهام از دون کیشوت نوشته شده است، زندگی یک کشیش به نام «نازارین» را روایت میکند. او تخیلش را با خواندن انجیل برمیانگیزد و شیوهی زندگانی مسیح را سرمشق خویش قرار میدهد. رمان نازارین، تضادهای جامعهی اسپانیایی اواخر سدهی نوزدهم را در ارتباط با مقولهی مدرنیته نشان میدهد. در بخشی از داستان میخوانیم: «از پرسیدن سیر نمیشدیم و او به همهی سوالهایمان پاسخ میداد، بیآنکه حتی ذرهای از کنجکاوی کسلکنندهمان به خشم بیاید. از سوی دیگر، در رفتار و حرکاتش از غرور و خودبینی طبیعی کسانی که از آنها پرسوجو میکنند یا به قول امروزیها، با آنها مصاحبه میکنند، کمترین نشانهای دیده نمیشد. استفانیا، بعد از ساردینها، تکهای گوشت سرخکرده آورد که ظاهرا گوساله بود و چندان اشتهابرانگیز هم به نظر نمیرسید؛ اما کشیش، علیرغم اصرار و پافشاری آمازون آن را نپذیرفت و خانم صاحبخانه باز از کوره دررفت و هزار بدوبیراه نثارش کرد. اما نه دشنامهای او و نه سخنان مودبانهی ما برای آنکه چیز بیشتری بخورد کارگر نیفتادند و مرد خوراک گوساله را نپذیرفت؛ شرابی را هم که زن بدزبان برایش آورد رد کرد. با جرعهای آب و یک توتک بیمزه غذایش را پایان داد و خداوند را از اینکه قوت آن روزش را بر او ارزانی داشته بود سپاس گفت.»
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر