حس کردم هوا گرفته شد، مثل وقتی که مه میشود. حالا زنم تقریبا یکی دو قدمی با من فاصله داشت. گفت:
"مگه جانی دستگیر کردید که اینطور حلقه زدید دور ما؟"
بعد شنیدم دو زن که یکیشان لهجه غلیظ روستایی داشت زنم را از آنجا دور میکند. نمیدانم خیال کردم یا زنم واقعا داشت چیزهایی از حقوق زن میگفت و حق شهروندی. یک قدم به طرف پیادهرو برداشتم و گفتم:
"آقای عزیز".....
نظرات شما
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید : - ورود - عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر