پدر همیشه میگفتند تو پدرسوخته صدات خیلی ظریفه. ظریف نمیگفتند. نرم شاید یا همان ظریف بود انگار. میگفتند صدای من مثل فرشتههاست. میگفتند تا میتوانی کم حرف بزن. من اینقدر کم حرف زدهام که همیشه بخصوص شبها این ترس به جانم میافتد که آخرش روزی صدایم را گم خواهم کرد. بعضی وقتها احمقانه است، دستم را جلو دهنم میگیرم و صدایی از دهانم خارج میکنم. حرف نیست، کلمه نیست. همین که تارهای صوتی کار کند خیالم راحت میشود...
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر