نوشتن هیچوقت برایم سخت نبوده. از وقتی یادم میآید همینطور بوده: رادیو را روشن کن و بگذار روی ایستگاه موسیقی کلاسیک، یک سیگار یا سیگار برگ روشن کن و بطری را باز کن. تنها کاری که باید میکردم حضور داشتن بود. وقتی زندگی چیز زیادی نداشت که به آدم بدهد، وقتی زندگی شبیه نمایشی ترسناک بود، این فرایند به من اجازه میداد که ادامه بدهم. همیشه ماشین تحریری بود که آرامم کند، با من حرف بزند، سرگرمم کند، جانم را نجات دهد. اصلا برای همین مینوشتم: که جانم را نجات دهم، تا کارم به دیوانهخانه نکشد، خیابان خواب نشوم، از شر خودم خلاص شوم.
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر