دیروز دوستم را فروختند. موهای کوتاهش خرمایی بود و پوستش سفید. مغازهدار که آرایشش میکرد، خیلی خوشگل میشد. از آن صورتهایی داشت که همیشه فکر میکنم مزهی شکلات دارند. لبهایش قرمز بود، دماغش سربالا و کوچک، و صورتش گرد. جایش سمت چپ جای من بود. شبها با هم درد دل میکردیم. او همیشه حوصلهاش سر میرفت، اما من، که توی ویترین هستم، میتوانم آدمها و ماشینها را ببینم؛ خودش کلی سرگرمی است.
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر