چکاوک روی نزدیکترین شاخه گردو نشسته بود. هویی زد. آقا دستی تکان داد. پرنده نپرید. پرسیدم، چکاوک است؟ آقا گفت، چه میدانم چکاوک دوباره هویی زد، یقین کردم چکاوک است که میگفتند فال بد میزند. گفتم اگر چکاوک نیست ، پس چه مرغیست؟ چه میدانم، حوصله داری پسر؟ آقا روزنامه میخواند، چکاوک هو میزد، من گرسنه بودم، باغ داغ بود. صدای موتور آمد، جیپ بود، ایستاد...
نظرات شما
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید : - ورود - عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر