چوپاني به اسم حسن بك از غصهي بچهدار نشدن، گلهاش را رها ميكند و سر به كوه و بيابان ميگذارد. كدخداي ظالم ده، زن حسن را مجبور ميكند كه براي جبران خسارت گله، قالي ببافد. اتفاقاً چند ماه بعد، زن كودكي به دنيا آورد كه او را به نام پدرش حسن صدا ميكنند. سر حسن اصلاً مو ندارد و او از خجالت بچههاي كوچه، در خانه ميماند و كمكم تنبل ميشود. سرانجام مادرش به فكر چاره ميافتد...
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر