بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
بقیه
مثل بچهها. روز اولی که میخوان بفرستنشون مدرسه. با اینکه سالها دلشون میخواسته بزرگ بشن و مثل بقیه کفش و کلاه کنن و قاطی بقیه بشن، ولی روز اول، یه دفه وحشتشون میگیره و میچسبن به دامن مادرشون…
محسن یلفانی | انتظار سحر
(اول، بزرگ، بقیه، بچه، خواستن، دامن، دل، روز، سال، مادر، مثل، مدرسه، وحشت، کفش، کلاه)
(اول، بزرگ، بقیه، بچه، خواستن، دامن، دل، روز، سال، مادر، مثل، مدرسه، وحشت، کفش، کلاه)
نفس راحتی کشیدم و خوابیدم. خواب دیدم مارمولکها به اندازه دایناسور بزرگ شدهاند و یکی شان که از همه بزرگتر بود گفت:"فارسی شکر است." بقیه هم سرشان را به علامت تائید تکان دادند و بعد شروع کردند به زبان سلیس فارسی، فحش را کشیدن به جد و آباد من.
محمد عبدی | از اپرا لذت ببر
(آباد، بزرگ، بقیه، تائید، جد، خواب، دایناسور، راحت، سر، سلیس، شروع، شکر، علامت، فارسی، فحش، مارمولک، نفس)
(آباد، بزرگ، بقیه، تائید، جد، خواب، دایناسور، راحت، سر، سلیس، شروع، شکر، علامت، فارسی، فحش، مارمولک، نفس)